چکامه ها ...

چکامه ها ...

تنهاتر از همیشه درسکوتی خیال انگیز...حق انتشار چکامه ها محفوظ میباشد. دزدی ادبی جرم دارد!!همه حقوق محفوظ است کپی رایت © 2010 فرزان ارجمندی
چکامه ها ...

چکامه ها ...

تنهاتر از همیشه درسکوتی خیال انگیز...حق انتشار چکامه ها محفوظ میباشد. دزدی ادبی جرم دارد!!همه حقوق محفوظ است کپی رایت © 2010 فرزان ارجمندی

دلتنگی

 

اگر دلتنگی قلم بردار بنویس
برای آنکه زیبا می خواند
 برای آنکه زیبا پاسخ خواهد داد
برای آنکه نا نوشته های تو را می داند،
بغض های نشکسته ات
آرزوهای از دست رفته ات،
 گریه های شبانه ات
سکوت های نشکسته ات،
 سخن های نا گفته ات
چشمهایت را ببند،
 صدایش را شنیدی؟
نگاه مشتاقش را دیدی ؟
و تنها تنها برای او بنویس
او زیبا می خواند ...

بوی عشق

 

بوی عشق
 بوی یک عاشق غریب
 بوی دریا
  بوی عاشقان بی کشتی
  نشسته در غروب
  من نشسته در قایق 

 تنها و غریب
  روی موج مرده افکار خود
  میفرستم آه را
 بوی موج و تاک را
  میفرستم من شعری بسوی تو
 تا تو مانی و بماند
  بوی تو 

بوی عشق...

دوباره با تو

 

در پناه نگاه تو  تا عمق وجودم سفر خواهم کرد

و در خلوت تنهائیم اشتیاق حضورت را فریاد خواهم زد

و دوباره تو را طلب خواهم کرد همچون گذشته 

و دوباره با تو صحبت خواهم کرد همچون امروز

و دوباره با تو راهی خواهم شد همچون فردا 

اگر لحظه ایی دریابی مرا ...  

افق

 

حالم خوب نیست 

افق را همچنان مه تاریکی فرا گرفته است 

باید فکری به حال این دل آرام غمگین کنم

درنزهت باغ دلم آگاه به احوال خود شدم

انسانی همچون اقیانوس  

که میخواهد به اوج کمال دست یابد

  مسطوره ای که بدست داده میشود... 

ای کاش پرنده هر شب

با نوازش دستها یش

عطر بو ی خود را به انتظار مینشست

تا آغوش باز پرستو

دوباره بو ی عشق میگرفت

و رؤیای نرم 

بیابان خا طره را تا آخر خط پایان

تا بی انتها می برد.

و دفتر عشق

تا پگاه غرق گلبو سه  میشد. 

فرزان ارجمندی

نخواهی دید...

 

نخواهی دید...
دستهایم برایت شعر مینویســـند

 اما تو هرگز نخواهی خوانــــــــــــــــد

آتش عشـــــــــق 

در چشمانم غوطه میزنــــــــد

ولـــــی تو هرگز نخواهی دید            

 نه تو هرگز نخواهی دیــــــــــــد

و من با این همه اندوه 

از کنارت خواهم گذشت

 و باز تو درک نخواهی کـــــــــرد .

تو ای آهوی وحشی کجایی

 

تو ای آهوی وحشی کجایی      که در بند منی خواهی نخواهی
حدیث عشق تو زیباست جانا    به پیش من چرا امشب نیایی
لبانت بر لبانم بوسه میزد           دو چشمان سیاهت رقص ماهی
تن زیبایت ای خنیاگر مست       مرا طوفان عشق است در نگاهی
دو گیسوی کمندت اسب وحشی    شدی تو رام من با مهربانی
تو ای دلبر کجایی مردم از تو          بمان با من همیشه گر توانی

فرزان ارجمندی

بیا...

 

بیادر لحظه های بی قراری
به یاد غصه مجنون بخوانیم
بیا دل های عاشق را بگیریم
که شایددردی از قلبش بیابیم
اگر چه غصه دل دراز است
بیا با آرزو عادت نماییم
بیا با آسمان پیمان ببندیم
که تا او هست ما هم با وفا ییم
بیا...
بیا آیینه ی چشمان من باش
کویری تشنه ام باران من باش
صفایت میزبان سایه ام است 
خودت هم لحظه ای مهمان من باش
بیا... 

شقایق وحشی

محبوبم صدای باران  

در رهگذر عمر 

 آغاز عشق را  

       هوشیار میداد .  

شگفتا رؤیای دل انگیز من  

در زیر آوار بیهودگی 

 راز دل با پرنده خسته جان فاش نکرد . 

 شقایق ماندگار 

در پس کوچه های خاطرات  

 خلوت خوبی دارم. 

 همیشه تنهای من    

  ای عشق دوردست 

تو آوایی درغربت من     

قلب عاشق تو،

      در حال پرواز است  

و شاپرک ها ، رقص صدای تو  

 در  زمزمه چکامه

هنگامی  تو باشی

 ای کاش وفادار باشی 

در سایه های دلتنگی  

به اعتراف عاشقانه گل ها 

جادوی نگاهت  

در اوج تنهایی 

مرحمی باشد برای دل شکسته ای  .     

دفتر غم ها به یاد تو زنده است 

 به عشق تو می نویسد  

  داستان  زندگی را از یاد نبرده است. 

گمشده زیبا  

 کاش میدانستی 

فراموشت نمی کنم   

سبز می مانم  

و  زندگی بی تو زیبا نمی ماند. 

 دوستت دارم   

 شقایق وحشی

بیا با هم  

 راز جاودانه عشق را 

عاشقانه  پرواز دهیم. 

بیا با هم دفتر عشق را ورق بزنیم.    

 فصل زندگی را  

باید با باران عشق ورق زد .   

فرزان ارجمندی

تاریخ : چهارشنبه 25 شهریور ماه سال 1388

خلوت دل

 

آه،آنچه در من جاریست

از تو لبریز است

دریاست و به آقیانوس میریزد.

گل در غربت من

ای بهانه ی انتظار،

در شب های سکوت و سرد

در سایه روشن گل ها

فانوس عشق تو مید رخشد

تا در کنج تنهایی

و خلوت پر شور  مهربانی

تو را فریاد کنم.

ای عشق با احساس 

درغربت دلم هجرانی است 

 و تو...

صدای غمگین سکوت را 

 بی پرده میشکنی

تا تنها کس روی زمین باشیم.

ای عشق پیچان   

 آسوده در میان دستان هم

از جهان خواهیم گذشت

با تو 

تنها شبگرد عاشق 

 در کوچه ها ی دلتنگی عشق هستم  .   

 ---------------------------------------------------

عشق پیچان =نباتی است که بر درخت پیچد، گل آن سرخ باشد، و در محاوره آن را عشق پیچه نیز گویند. 

تاریخ : جمعه 10 مهر ماه سال 1388

تو میآیی

 

تو میآیی

 با هم

 به بارش باران

 به تپش قلب خاک

به رویش گل

 به دیدار خورشید میرویم.

تو از پس کوچه های تاریخ می آیی

 تو می آیی

 با هم به جشن ستارگان

به مخمل آبی آب  

به فصل رویش سبزه

 به دشت شقایق وحشی میرویم .

با هم به شبنم

 به نسیم در جنگل

 به ماه بر چینه دیوار

به کوچ پرستو های آواره، 

به سپیده صبح،  

به دیدار روزی دو باره خواهیم رفت .

تو از کوچ پس کوچه های تاریخ می آیی. 

فصل پنجم طبیعت

 

در چشم هایت رود جاریست
آهسته میخزد،
 در چشم هایم
 زیباترین رنگها را
در چشم های تو یافتم
  ای دیر یافته،
 چشم هایت ستاره
 چشم هایت چشمه
 چشم هایت دشنه ،
 در عمق نگاهم٠
در تجلی اعتماد
 عاشقانه
 به تو پیوستم،

تا نهایت بودن را
 در گام تو احساس کنم
چشم هایت
لرزش باران
در فصل پنجم طبیعت است. 

ف-الف 

تاریخ : شنبه 25 مهر ماه سال 1388

چه باشکوهی...

 

چه باشکوهی
که موج با تو، در دریا، گم نمی شود
و زمین فقط به هوای تو
                 بر مدار خورشید می گردد
از بس روشنی
             همیشه می بینمت
چه در اعماق شب راه بروم
چه بر کف دریا بنشینم.
وقتی از تو می گویم

آهو می شوم و
جنگل های مِه هم حتی
      از شنیدن گام هایم
                        می رقصند
و آنگاه که
        از تو می نویسم
دست هایم عاشق اند
***

کنار کبوتر نشسته ای و
از سپیدی می گذری.
و سایه ات
در میدان های عشق 

و جاده های آیینه می دود
و با آواز ترقه های بی خیال کودکان
پای می کوبد
از بس نامت را تکرار کرده ام
زبانم می سوزد
و نفسم به عطر آتش
آغشته است.
  *** 

نامت را به خانه ام
                      ببخش. 

 

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar20.sub.ir

واژه ای مانند نیلوفر و آب

 

افق را همچنان مه تاریکی فرا گرفته است
باید فکری به حال این دل آرام غمگین کنم
درنزهت باغ دلم آگاه به احوال خود شدم
انسانی همچون اقیانوس
که میخواهد به اوج کمال دست یابد
مسطوره ای که بدست داده میشود...
*****  

چیزی چنان دریا
واژه ای مانند نیلوفر و آب
در درون من موج میزند
کیستم من؟
به آسمان رفته ای
در دل شب های سرد
آتش به جان افتاده ای
از سوز گرمای روز های ملال آنگیز
که من را تا خلوتگه غربت و اندوه میبرد
گاهی جان دلم نیست
پای گریزم نیست
طاقت دل شب زده ام نیست
مهتاب شب های بلندم نیست.
حالم خوب نیست .
**********
ای کاش پرنده هر شب
با نوازش دستها یش
عطر بو ی خود را به انتظار مینشست
تا آغوش باز پرستو
دوباره بو ی عشق میگرفت
و رؤیای نرم
بیابان خا طره را تا آخر خط پایان
تا بی انتها می برد.
و دفتر عشق
تا پگاه غرق گلبو سه میشد.

**************
من زمزمه عاشقانه پرواز را میشناسم
جلوه های رهگذر جوانی را دیده ام
چشم انداز دلبستگی را لمس کرده ام
من با دلی آگاه دور ماندگی سو زناک
را به تصویر کشیده ام.
با این وجود، خیال میکنم
دل من ،همان نیست که باید باشد
رؤیای دلم مه آلود است
آسمان دلم ابریست
غوغای درون دلم بارانی است.
دل من ،توان شکست را
توان لمس خستگی را
آه،توان چشیدن ترس را
در چشمان عشق ندارد.

حالم خوب نیست ...

   

گاهی جان دلم نیست
پای گریزم نیست
طاقت دل شب زده ام نیست
مهتاب شب های بلندم نیست.  
 حالم خوب نیست .

چیزی چنان دریا
 واژه ای مانند نیلوفر  و  آب
در درون من موج میزند
کیستم من؟
به آسمان رفته ای
در دل شب های سرد
آتش به جان افتاده ای
از سوز گرمای روز های ملال آنگیز
که من را تا خلوتگه غربت و اندوه میبرد. 
 من زمزمه عاشقانه پرواز را میشناسم
 جلوه های رهگذر جوانی را دیده ام  

 چشم انداز دلبستگی عشق را لمس کرده ام
من با دلی آگاه دور ماندگی سو زناک 
را به تصویر کشیده ام.
با این وجود، خیال میکنم
دل من ،همان نیست که باید باشد
رؤیای دلم مه آلود است
آسمان دلم ابریست
غوغای درون دلم بارانی است.
دل من ،توان شکست را
توان لمس خستگی را
آه،توان چشیدن ترس را
در چشمان عشق ندارد... 

تاریخ : جمعه 21 اسفند ماه سال 1388

شیشه ای می شکند...

 

شیشه ای می شکند...
یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟
مادر می گوید...شاید این رفع بلاست.
یک نفر زمزمه کرد... 

باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد.  

شیشه ی پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست، 

 عابری خنده کنان می آمد...  

تکه ای از آن را  برمی داشت 

 مرهمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب دیدم...
هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید...
از خودم می پرسم   

آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟
دل من سخت شکست اما...
هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا؟!

دل من

 

دل من  چون رود میان دو کوه 

دل من تـنها بـود  

دل من هرزه نـبـود
دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا
به کجا ؟
معـلـوم است ، به در خانه تو  

دل من عادت داشـت ،
که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـوری
که تو هر روز آن را به کناری بزنی  

دل من ساکن دیوار و دری ،
که تو هر روز از آن می گـذری .
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه یک باغـچه بـود
که تو هر روز به آن می نگری 

راستی ، دل من را دیـدی ...!!؟

شهر باران

Ähnliches Foto



صدای باران 

در رهگذر عمر

 آغاز عشق را 

        هوشیار میداد .  

ای عشق بی انتها

 در آن شب زیبا

 رویایی برای زندگی بودی

 گریه چشمان مهربانت را

 با چشمانم شنیدم .

مسافر شهر باران بودی 

و نگاه عاشقانه ات

 اندو ه و غم را

از دیدگانم می ربود.

 تو تجلی احساس در تنهایی من بودی

 مسیح وار به انسان میخندیدی 

و عشقت گرم و صمیمی بود. 

تمام روز کسی در من  

 به انتظار نشسته بود

 کلمات زبان گویا ی من بودند .

 باران با بوی خوش سبزه

عشقی را ایجاد کرده بود .

تو عاشق بودی

 میدانستم

 تو عاشق معشوقی
که همه چیز را عشق میخواند .

زندگی را

باران را 

  برف را 

 و انسان را عشق میخواند. 

معشوق زیبایی

 که با دیدن باران  خیس میشود

 و با دیدن برف سرما میخورد 

تو مسافر شهر باران بودی.   

فرزان ارجمندی 

یکشنبه 23 اسفند ماه سال 1388

فرشته خوب من

  

فرشته خوب من
آن روز که آمدی
در وجودم تابیدی
به یاد داشته باش
که دوستت دارم.
این عشق مایه نشاط من است
در هر واژه
و در هر نگاه  

عمق وجودت را
بیشتر احساس میکنم.
چه زیباست
لحظات انتظار
من عاشق انتظار کشیدن تو هستم.
هنگامی که با دستان نوازش گرت می آیی
خانه رنگ زندگی میگیرد
و عشق از واژگان تو لبریز میشود.
مهربانی تو به رو ی بال شاپرک ها جاری است
با تو بودن زیبا است
و عشق آن گل خوش بویی است
که در قلب تو میروید
فرشته آسمانی من
اعتراف میکنم: 

که بر تو عاشق هستم
..................................................  

به یادت هستم بی هیچ بهانه ای، شاید دوست داشتن همین باشد!

باور ...



من هیچ باور نمیکردم

 در اینسوی تند باد حوادث  

غرق در اندیشه های خود
 با مردمانی
 که مسیح مصلوب را
در
دایره بی حاصل
در شکنجه گاه خود همچنان
  محفوظ نگاه
داشته باشند٠
اینجا مسیحایی نیست
 در انزوای دور دست
 تا درد نهفته مرد را
 پنهان ز چشم دیگران
 هم آواز شود
تا اضطراب نهان مرد را
بیرنگ سازد
من هیچ باور نمیکردم٠ 

فرزان ارجمندی  

 

از پشت پنجره ...

    

از پشت پنجره ی بخار گرفته
رقص مستانه ی تو را دید می زنم
باران بازیچهء سر انگشتانت
می چرخد به اشاره تو
و مردمک چشمانم
خسته از این همه فاصله
در پس هر پلک
تو را در آغوش می کشد
لبانت ، پذیرای بوسه های مکرر باران است
و چشمانت خیره به سمت بی قراری من
بی صدا ، بی صدای ات را هم آواز می شوم
از پشت پنجره ی بخار گرفته
به سمت چشمانت به پرواز در می آیم
شاید باران جایش را با من عوض کند
من برقصم ، تو برقصانی و باران فقط ببارد ...