شراب و تو
تنهایی و تو
وصف پریشان حالی
فاصله غوغا میکند
هنوز هم فاصله بی شرمانه
غوغا میکند٠
فصل تنهایی ها بماند
که با هم قدم بزنیم
----------------------
بگذار تا با رویا ها ی خود
زندگی کنم محبوبم
بگذار عشق همانی باشد
که در گوش جانم احساس میکردم
هنگامی که آهگ صدایش قلبم را
نوازش میداد
و موج نگاهش روحم را
به پرواز در می آورد
بگذار با خیال خواب هایم زندگی کنم
بگذار تا در سفر هایم میان رویاهای شیرین
عشق را همچنان چکامه سرایی کنم
من همه جایی نبودم محبوبم ...
فرزان ارجمندی
فرزان
Farzan
با خاطرات رقص شمالی زنی زیبا
به شهر فرشته گان پرواز کردم
هنوز هم آن کرشمه زیبا
در برابر دیدگانم میرقصد
ای کاش دوباره رقص طنازش را
بدون جستجو در قلب خاطرات میدیدم
رقصش را به دیوار آویخته ام
خانه پر از رقص عاشقانه است!!
فرزان ارجمندی
فرزان.......Farzan
حق انتشار چکامه ها محفوظ میباشد. فرزان
امروز باران میآمد
من و خیالت
در زیر باران خیس شدیم
باران که می بارید
چندین گل عشق در دلمان
جوانه میزد...
فرزان
Farzan
از عشق هنوز سرشارم
دیگر تفاوتی نمیکند
کجا باشد
عطر تنش همیشه
با من است
صدایش را قاب میگیرم
در خانه آویزان میکنم
فضا پر از پروانه عاشق میشود...
فرزان
حق انتشار چکامه ها محفوظ میباشد. فرزان
غروب زیبایی بود
ساز عاشقی بود
و احساس سر انگشتانی شد
که ملودی عشق را مینواخت
و معشوقه ای که شاد بود...
فرزان
حق انتشار چکامه ها محفوظ میباشد. فرزان
چشمهایت زیباست
انگار هزار گل عشق را
در چشمهایت نشانده ای
نگاهم که میکنی تمام واژه هایم
آشفته میشوند !!
فرزان
2012
حق انتشار چکامه ها محفوظ میباشد. فرزان
رویاهای شیرین و خاطره انگیز را با خود برد…
مانند همین پائیز با ابرهای سهمگینش
دیروز برگ خشکی دیدم
که نمی دانست از کدام شاخه جدا شده است...
گاهی چقدر غمگین است دختر پاییز!!
غمی که از جنس احساس پروانه گی است
هیچ بارانی جای پای دختر پاییز را
حتا گذر زمان
از کوچه های قلبم نخواهد شست
به آن آرزو که روزی غمهایش
همه از میان بروند...
فرزان
اگر از کلبه عشق میشود داستان نوشت...
میشود از عشق بی پایان نوشت...
میشود از عشق معشوقان نوشت ...
میشود از عشق مه رویان نوشت...
فرزان
شراب و تو
تنهایی و تو
وصف پریشان حالی
فاصله غوغا میکند
هنوز هم فاصله بی شرمانه
غوغا میکند٠
فصل تنهایی ها بماند
که با هم قدم بزنیم
----------------------
تو عاشق بودی میدانستم
تو عاشق معشوقی
که همه چیز را عشق میخواند
زندگی را،باران را،برف را
و انسان را عشق میخواند
معشوق زیبایی که
با دیدن باران خیس میشود
و با دیدن برف سرما میخورد
تو مسافر شهر باران بودی
فرزان ارجمندی
پروانه احساس
پروانه عاشق
پروانه در شبی مهتاب
به پرواز در میاید
و من به شوق دیدار پروانه
به آسمان نگاه میکنم
تو پروانه رسیدن به باغ عشق هستی
تو نگاه من در آسمان پرواز هستی
------------------------------
ای کاش پرنده هر شب
با نوازش دستها یش
عطر بو ی خود را به انتظار مینشست
تا آغوش باز پرستو
دوباره بو ی عشق میگرفت
و رؤیای نرم
بیابان خا طره را تا آخر خط پایان
تا بی انتها می برد.
و دفتر عشق
تا پگاه غرق گلبو سه میشد.
در دور د ست
یاس سپیدی است
ستاره بیدار
در دل شب های تار
که همچنان زیباست
و با من از عشق می گوید.
امواج را خواهم شکافت
تابه آقیانوس می ریزم
و در زلال تنش غرق می شوم.
با او روح انسان بودن را
از درون و برون
رنج انسان بودن را
با ترانه بیدار
در سرزمین آفتاب
از دریچه روز های بارانی
خواهم گفت.
آشیل مهتاب
در جزیره تنهایی
جلوه گاه صبح را
در آسمان همه جایی
به رخ میکشد .
سکوت نهیب میزند
و زیباترین گلها را
با فرجامی شیرین
همراه مسافر شهر آقیانوس میکند .
فرزان
من زمزمه عاشقانه پرواز را میشناسم
جلوه های رهگذر جوانی را دیده ام
چشم انداز دلبستگی را لمس کرده ام
من با دلی آگاه دور ماندگی سوز ناک
را به تصویر کشیده ام....
فرزان
گاهی جان دلم نیست
پای گریزم نیست
طاقت دل شب زده ام نیست
مهتاب شب های بلندم نیست
حالم خوب نیست .
فرزان ارجمندی
**********