ای کاش پرنده هر شب
با نوازش دستها یش
عطر بو ی خود را به انتظار مینشست
تا آغوش باز پرستو
دوباره بو ی عشق میگرفت
دل من ،توان شکست را
توان لمس خستگی را
آه،توان چشیدن ترس را
در چشمان عشق ندارد.
و رؤیای نرم
بیابان خا طره را تا آخر خط پایان
تا بی انتها می برد
و دفتر عشق
تا پگاه غرق گلبو سه میشد.
فرزان