چکامه ها ...

چکامه ها ...

تنهاتر از همیشه درسکوتی خیال انگیز...حق انتشار چکامه ها محفوظ میباشد. دزدی ادبی جرم دارد!!همه حقوق محفوظ است کپی رایت © 2010 فرزان ارجمندی
چکامه ها ...

چکامه ها ...

تنهاتر از همیشه درسکوتی خیال انگیز...حق انتشار چکامه ها محفوظ میباشد. دزدی ادبی جرم دارد!!همه حقوق محفوظ است کپی رایت © 2010 فرزان ارجمندی

به کلاغــــها بگویید:


به کلاغــــها بگویید:

قصه ی من

اینجا... تمام شد،

یکی..بود و نبود

 خاطرات مرا با خود برد... !!

------------------------------------

دلم برای کسی تنگ است


دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است/دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است/دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است/دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است/دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشق غرق می کند...

داستان آغاز می شود


داستان آغاز می شود
آدمی زاده می شود
محکوم می شود به زندگی کردن
کلاغ داستان میمیرد
داستان به پایان می رسد...

از چه بگویم


از چه بگویم هنگامی دلت,
حتا از دلتنگی مهیب این روزهایم هم
بی خبر است...؟!!
هنگامی قلب مهربانت از این
شب گریه های پائیزی
هیچ نمی داند..؟

همراه من

 

همراه من در نیمه های راه فرو ریخت,,, در کوچه های خاطره گم شد,,,در جاده های فاصله جا ماند,,,همراه من همراه من نماند,,,همراه من همراه من نبود...

نمیدانم که بودی

 

نمیدانم که بودی یا چه بــودی
ولی بی حرف قلبم را ربــودی
نمیدانم که هستم یا چه هستم
ولی هر لحظه در فکر تو هستم

پاییز

 

 

هنگامی برگ های پاییز را در  زیر پاهایت  له می کنی یادت باشد که روزی به تو  نفس هدیه می کردند .

خیانت

 

خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ، خیانت می تواند دروغ گفتن به یار باشد ، خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ، خیانت می تواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد . شکسپیر

زمان

 

زمان به من آموخت که دست دادن معنی رفاقت نیست، قسم خوردن قول ماندن نیست و عشق ورزیدن ضمانت تنها ماندن نیست.

من دلم می گرفت

من دلم می گرفت

و من دلم برای تنهائیم می سوخت

به پاروئی امید بسته ام

که مسیر مرا

 به سمت آرزوها بچرخاند...

به او بگویید دوستش دارم

 

به او بگویید دوستش دارم به او که قلبش به وسعت دریاست, که قایق کوچک دل من در آن غرق شده است. به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نور و شعر و ترانه برد . و چشمهایم را به دنیایی پر از زیبایی باز کرد...

شیری که عاشق آهو شد:


شیر نری دلباخته‏ ی آهوی ماده شد.شیر نگران معشوق بود و می‏ترسید بوسیله‏ی حیوانات دیگر دریده شود.از دور مواظبش بود… پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست،شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد.دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد…نتیجه اخلاقی: هیچ وقت نباید به معشوق شیر مانند  اعتماد کرد!!

شهری با بوی شرجــــــی


این سالـــها تمام سهــــــم من از بودن درد هایی است که از زخــــــم هایم فــــواره می زنند و صـــلیب کرم خورده ای که باید سالـهـا بر دوش بکشم! اما این روز ها آسمانِ بغضـــــــــهایم عجیب طوفانیست و تمام حقیــــــقت من غروبــــــهای پلاسیــــــده شهری است که با بوی شرجــــــی اش هزار بــــار گریــــــه کرده ام ... !


ای دوست


ای دوست دلت همیشه زندان من است
 آتشکده عشق تو از آن من است
آن روز که لحظه بدرود من و توست
 آن شوم ترین لحظه پایان من است .
-------------------------------------


رفته بودم لب رود

 
رفته بودم لب رود تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب ، آب در رود نبود. ماهیان می گفتند: هیچ تقصیر درختان نیست...
------------------------------------

انتهای دریا

 

از دوست داشتن انتهای دریا معلوم نیست کجاست. اگر می توانستم جزیی از این بی انتهایی باشم،آن وقت می توانستم هر کجا که می خواهم باشم ... دلم می خواهد اینطوری تمام بشوم...

دیر گاهیست که تنها شده ام

 

دیر گاهیست که تنها شده ام, قصه غربت صحرا شده ام, وسعت درد فقط سهم من است, بازهم قسمت غم ها شده ام, دگر آیینه ز من بی خبر است, که اسیر شب یلدا شده ام, من که بی تاب شقایق بودم, همدم سردی یخ ها شده ام, کاش چشمان مرا خاک کنند, تا نبینم که چه تنها شده ام ...

گریهء دستانم.

 


گاهی که دلم به اندازهء تمام غروبها می گیرد چشم هایم را فراموش می کنم اما دریغ که گریهء دستانم نیز مرا به او نمی رساند هیچ کس مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد و با این همه نازنین این تمام واقعه نیست از دل هر کوه کوره راهی می گذرد و هر اقیانوس به ساحلی می رسد ....و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد, من اما از چهار فصل هیچ کدام را ندارم...
-----------------------------

کاش کسی بود امشب


کاش کسی بود امشب با من کمی قدم میزد... کمی شعر میخواندم و کمی حرف میزد... کاش کسی بود امشب و من برایش شراب میریختم و او با لبخندی و نگاهی برایم دست تکان میداد.... کاش کسی بود امشب...
---------------------------------------------

باران

باران باشد !

تو باشی !

یک خیابان بی انتها باشد ...

به جهان می گویم :

                        بدرورد