چکامه ها ...

چکامه ها ...

تنهاتر از همیشه درسکوتی خیال انگیز...حق انتشار چکامه ها محفوظ میباشد. دزدی ادبی جرم دارد!!همه حقوق محفوظ است کپی رایت © 2010 فرزان ارجمندی
چکامه ها ...

چکامه ها ...

تنهاتر از همیشه درسکوتی خیال انگیز...حق انتشار چکامه ها محفوظ میباشد. دزدی ادبی جرم دارد!!همه حقوق محفوظ است کپی رایت © 2010 فرزان ارجمندی

سالهای جوانی

افق روشن ئاسۆی ڕوون – Telegram


...جوانی رفت..

..دل‌ باقیست......جوانی رفت..

..دل‌ باقیست...

..برای من..همین کافیست!

***

ما نسل زیبایی بودیم 

نسلی که زیبا زیستیم 

نسلی که زیبا پوشیدیم 

نسلی که زیبا نوشیدیم 

و نسلی که زیبا عاشق شدیم!!


و اکنون 

نسیم خیال را 

و غوغای همیشه را 

با ماهتاب شب چراغ 

و نسیم یاس را 

عاشقانه

با برگ سبز پیوند می زنم 

آه، غریبه شدم. 

طبیعت وحشی را 

غمگنانه 

با ترانه تنهایی 

و سپس

به آسمان مینگرم 

دل تنگی هایم بیشتر میشود 

آه، تنها شدم. 

فرزان ارجمندی

17.11.2013

حق انتشار چکامه ها محفوظ میباشد. دزدی ادبی جرم دارد!!فرزان

مومیایی


دیوانه ای هستم هم جنس شما 
ای کاش میشد احساس را مومیایی کرد
آیا به راستی عشق 
بزرگترین آرامش جهان بود !!

فرزان 

Farzan 

 6-10-2012

فرزان ارجمندی... Farzan 

حق انتشار چکامه ها محفوظ میباشد. فرزان

دلم تنهاست



    می دانـم یادت را جا گذاشته ای
    اما گاهی چه اصرار بیهوده ایست
    ماندن هنگامی که بهانه ای کافیست
    برای رفتنت
    دلم تنهاست
    اما زیانم گویاست
    ایـن روزهـا بسیار دلتنگم
    سایه‌ای بزرگ می‌شود
    می‌افتد روی زندگیم
    گـاهـی دلـم هـوای عشق مـیکـنـد
    گاهی حـوصـلـه یی باقی نمیماند
    یادم باشد دیگر قلبم را به آتش نکشم
    هیچکس با دردم آشنا نبود
    انگار همه با من و دلم غریبه اند
    پروانه یی است دلم
    عاشق شمع میشود
    و بال هایش میسوزد
    زندگیست کسی میاید
    کسی پا میگزارد بر روی قلبت و میرود
    به همین سادگی کنار دلتنگی هایت میمانی
    و نامش را میگزاری عشق
    و بعد بارانی از چشمانت جاری میشود
    و من چه ساده پژمردم
    و من هنوز تنها هستم
    و آسمان هم با من تنهاست
    و من دیگر با این جهان کاری ندارم...

فرزان ارجمندی

فرزان....................Farzan 

2.03.2012

فرزان ... Farzan 

حق انتشار چکامه ها محفوظ میباشد. فرزان

دریا

دریا در گذر خاطرات دیروز

 پاک تر از چشمان منتظر

 دریا از خروشانی امواج همیشه سربلند

 از تهمت های زمانه

 دریا مثل همیشه آرام و بی صدا

 یاد آور پرواز در بیکران

دریا آبی تر از آبی آسمان

 زیباتر از سکوت مهتاب دریا...

چه ساده بودم

 

چه ساده بودم وقتی چشمانم تو را انتخاب کرد

چه ساده بودم وقتی دلم گفت:او

چه ساده بودم وقتی نگاه تو مرا جذب کرد

چه ساده وقتی فکر میکردم فقط مرا داری

چه ساده بودم که فریب حرفهایت را خوردم

چه ساده بودم وقتی گفتی میروم ولی من باور نکردم

چه ساده بودم وقتی همه حرفهایت را

شوخی کودکانه ای بیش حساب نکردم

چه ساده بودم وقتی که همه اشتباهاتت را

به پای خودم نوشتم

هنوز هم ساده ام که فکر میکنم بر میگردی

چه ساده بودم که خود را راضی به این بازی کردم

در سردی یک غروب دل تنها شد

 

در سردی یک غروب دل تنها شد

بعد از تو تمام شهر بی فردا شد

من بیشتر از تو به من وابسته شدم

تا عشق به جرم پاکی اش رسوا شد

وقتی همه ی بال و پر عاطفه سوخت

پرواز به شکل تازه ای معنا شد

در آتش عشق تو ببین سهم مرا

تو رفتی و دود از دل من بر پاشد

این درد، عجیب لحن تندی دارد

چون مشت تو بد جور برایم باز شد

آن که مست آمد

 


آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
 در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
 خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
 تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
 دل تنگش سر گل چیدن از این باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت

آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین ...چه دل آزارترین شد ،چه دل آزارترین...

دیدی ای دل

 

دیدی ای دل عاقبت زخمت زدند؟
گفته بودم مردم اینجا بدند
دیدی آخر ساقه جانت شکست ؟
آن عزیزت عهدوپیمانت شکست؟
دیدی ای دل درجهان یک یار نیست؟
هیچکس در زندگی غمخوار نیست؟
آه دیدی سادگی جان داده است؟
جای خود را گِل به سیمان داده است؟
دیدی آخر حرف من بیجا نبود؟
از برای عشق اینجا ، جا نبود؟
نوبهار عمر را دیدی چه شد؟
زندگی را هیچ فهمیدی چه شد؟
دیدی ای دل دوستیها بی بهاست؟
کمترین چیزی که می یابی وفاست؟
دیده ای گلها همه پژمرده اند
رنگها در دود و سرما مرده اند
آری ای دل ! زنده بودن ساده نیست
بین آدمها یکی دلداده نیست
باید اینجا از خود ای دل گم شوی
عاقبت همرنگ این مردم شوی

انگار مرده بودم

 

من زنده بودم اما انگار مرده بودم 
از بس که روزها را با شب شمرده بودم 
یک عمر دور و تنها، تنها بجرم این که 
او سرسپرده می خواست،من دل سپرده بودم 
یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم 
در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد 
گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم 
وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد 
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم....

شهر بی عشق

 


شهر بی عشق
شهر بی چشم‌های تو بود
شهر بی چشم‌های تو آتش بود
ای نگاهت پر ازعشق!
    ــ :عشق
بی تو با من هزاره‌ء غم بود
در نبودت دل غروب گرفت
کاش می‌شد که باز می‌گشتی
رفتنت صد سوال مبهم بود
کاش می‌شد که باز می‌گشتی....

سیب


چکامه زیبا ی حمید مصدق و پاسخ فروغ فرخزاد به او:

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

”پاسخ زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق”

من به تو خندیدم

چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را

و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت...

شعری از مارتا مدیروس (منسوب شده به پابلو نرودا )

شعری از مارتا مدیروس (منسوب شده به پابلو نرودا ) ء
ترجمه از اسپانیایی به انگلیسی: سوریندل دیول (شاعر آمریکایی) ترجمه از انگلیسی به فارسی :

آرام آرام در حال مردنیم

کسی که بردهء عادات و رسوم خود شده است
کسی که هر روز ، زندگی دیروزش را تکرار می کند
کسی که گامهایش را همواره آرام و یکسان بر می دارد
کسی که در زندگی اش خطر نمی کند
کسی که سکوت می کند
کسی که حتی از رنگ تکراری پیرهنش هم دل نمی کند
آرام آرام در حال مردن است

کسی که هیچ راه جدیدی را تجربه نمی کند
کسی که از دل سپردن و مشتاق شدن گریزان است
کسی که رنگ سیاه را بر سپید ترجیح می دهد
کسی که در سرش خیال و رویایی ندارد
کسی که کتابی نمی خواند
کسی که به آهنگ و ترانه ای گوش نمی سپارد
آرام آرام در حال مردن است


کسی که به سرزمنیهای دور سفر نمی کند
کسی که از وجود خویش لذتی نمی برد
کسی که قدر خود را نمی داند
کسی که یاری دیگران را نمی خواهد
کسی که همواره از بخت بد خویش می نالد
کسی که در انتظار بند آمدن باران نشسته است
آرام آرام در حال مردن است

زنده بودن فقط نفس کشیدن نیست
بیا همتی کنیم
بیا اندکی از مرگ بگریزیم
بیا کاری کنیم تا هر روز
احساس کنیم که هنوز هم زنده ایم
بیا از طاقت خود مشعلی برافروزیم
و قدم در راه خوشبختی گذاریم

--------------------------

---------
عکسهای زیر : پابلو نرودا
Pablo Neruda
مارتا مدیروس
Martha Medeiros

نمی دانم چرا امشب واژه هایـــــــــــــــــم

 

نمی دانم چرا امشب واژه هایـــــــــــــــــم
خیــــــــــــــــــــــس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد
و ایــــــــــــــنک باران بر لبه ی
پنجره احساسم می نشیـــــــــــــــــند
...و چشمانم را نوازش می دهد
تا شایــد از لحظه های دلتنگی گذر کنم
نمی دانم چرا امشب واژه هایـــــــــــــــــم
خیــــــــــــــــــــــس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد
و ایــــــــــــــنک باران بر لبه ی
پنجره احساسم می نشیـــــــــــــــــند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شایــد از لحظه های دلتنگی گذر کنم

تو اینجا نیستی


واژه نمی نشیند بر لبانم 
هنگامی تو اینجا نیستی 
لب سکوت میکند
انگار چشمها تا به حال
ندیده بودند 
تنی به این زیبایی 
نفس می کشم نبودنت را
نیستی 
هوای بوی تنت را کرده ام.

دیشب آن قدر باران آمد

ریخ : جمعه 11 شهریور ماه سال 1390

  

دیشب آن قدر باران آمد
که اکر بگویم یاد تو نبودم
باران با من قهر می‌کند 
آن قدر از پنجره بیرون را نگاه کردم
که اگر بگویم منتظر تو نبودم
پنجره با من قهر می‌کند
آن قدر دلتنگ خوابیدم
که اگر بگویم خواب تو را ندیدم
خوابت هم مرا ترک می‌گوید...

گل نیلوفر

 

یک روز وقتی به یک گل نیلوفر نگاه می کردم  ،ترس تمام وجود من را برداشت که شاید من هم یک روز مانند گل نیلوفر تنها بشوم. سریع از کنار مرداب دور شدم. حالا وقتی که میبینم خودم مرداب شده ام،بدنبال یک گل نیلوفر می گردم ،که از تنهایی نمیرم و حالا می فهمم گل نیلوفر مغرور نیست او خودش را  وقف مرداب کرده است...
فرقی نمیکند
گودال آبی باشی
 یا دریایی بیکران
زلال که باشی
 تصویر آسمان در تو است .

مثل شقایق

 

مثل شقایق
دست های من در انتظار نوازش موهای تو
لب های من در انتظار بوسیدن لب های تو
بگو کنون باز کجا هستی؟
بجای من که را میبینی ؟
فقط بار دگر میخواهم تو را ببینم
اینجا در این حصار
به یادت هستم ؟
چقدر گفتی نروم ؟
من هیچ نرفتم ...
اما تو کجا رفتی؟
چه زمانی عطر شقایق ت مرا مست خواهد کرد؟
من قلب پاره ام را دریدم
و برایت جامی ساختم تا جانم را بگیرد
عروسک طلایی من
عطر من را بیاد بیاور
و رایحه باران روی خاک رس را ...
من رنگین کمانم و تو
تو همان هدیه آسمانی
که یارای همسفر شدن مرا داری
من در انتظارت شبها را به صبح رساندم
من قلب مهربانت را بوسیدم
و اشکهایم مهری از وجودم بود
بیا
تا با هم پرواز کنیم
تو بال و پر من باش
تنها به عرش نخواهم رفت.

این روز ها که بگذرد

  

این روز ها که بگذرد 
 همه چیز پوست می اندازد
 همه چیز آزاد می شود
 و ما دیگر این درخت های شسته و
خیابان های روفته را نمی شناسیم
 و صورت های جنجالی هم را
 آنوقت می نشینیم
 شیار ها را ورق می زنیم
 تا بن بست حدود کودکی مان
می رویم همان جا که متولد شدیم 
 تا بمانیم  
 تا بمیریم.  

گاهی هوای هیچ هوائی ندارم

گاهی هوای هیچ هوائی ندارم
جز نشستن روبروی پنجره ای
که به هیچ روزنی باز نمی شود
دیشب خواب می دیدم
بر شاخه های یاس خشکیده
یاس باغچه ء کودکی هایم
هزار شکوفه ء سفید
به اندازه ء مژگانت
هی بوی آمدنت را وعده میداد
نگفته بودم که می آئی ؟
فقط تو با بوی بهار می آئی
من را بگو که هزار پائیز
تو را در سرخی غروب می جستم
اصلا بیا و امشب آن دامن نارنجی
آن پیراهن بی تار و پود
آن صندل های بی بند ...
چرا دارم به رخت های تو می اندیشم؟
پنجره را ببند ببند آن پنجره را
قمری ها دارند نگاهمان می کنند
می خواهی بدانی ؟
می دانی اصلا چرا پیش نگاهت نشسته ام؟
برو چشم هایت را توی آینه ببین
حتم دارم آینه را میبوسی !

چقدر تنها ماندم

چقدر تنها ماندم

 برای بوییدن یک گل

برای شنیدن یک صدا

برای خواندن یک شعر

چقدر تنها ماندم ......

برای غرق شدن در یک نگاه

برای یافتن آرامش  

یک نوازش  

و برای سوختن در شعله عشق

چقدر تنها ماندم .......  

چقدر تنها ماندم ...

من دوباره تنها ماندم  ....

برگرد ....   

من دوباره تنها ماندم ...