کاش میشد که باز میگشتی....
از پشت پنجره ی بخار گرفته
رقص مستانه ی تو را دید می زنم
باران بازیچهء سر انگشتانت
می چرخد به اشاره تو
و مردمک چشمانم
خسته از این همه فاصله
در پس هر پلک
تو را در آغوش می کشد
لبانت ، پذیرای بوسه های مکرر باران است
و چشمانت خیره به سمت بی قراری من
بی صدا ، بی صدای ات را هم آواز می شوم
از پشت پنجره ی بخار گرفته
به سمت چشمانت به پرواز در می آیم
شاید باران جایش را با من عوض کند
من برقصم ، تو برقصانی و باران فقط ببارد ...
به کجا بر گردم ؟
من به این تاریکی
من به ما
من به فرسودگی ذهن خودم
معترضم که چرا
شوق آغاز مرا
و منی چون من را ز خودم دزدیدند
به کجا بر گردم ؟
در دیار دور
صدای یخ زده من
و مرگ آرام من
در سکوت محض
ساحل نشین اشک شد
و نگاه دوباره مرا
به سوی لحظات
باتو بودن کشاند.
شهر بی عشق
شهر بی چشمهای تو بود
شهر بی چشمهای تو آتش بود
ای نگاهت پر ازعشق!
ــ :عشق
بی تو با من هزارهء غم بود
در نبودت دل غروب گرفت
کاش میشد که باز میگشتی
رفتنت صد سوال مبهم بود
کاش میشد که باز میگشتی....
شهر بی عشق
شهر بی چشمهای تو بود
شهر بی چشمهای تو آتش بود
ای نگاهت پر
ازعشق!
ــ :عشق
بی تو با من هزارهء غم بود
در نبودت دل غروب
گرفت
کاش میشد که باز میگشتی
رفتنت صد سوال مبهم بود
کاش میشد که باز میگشتی....
تنها ,
غمگین ,
نشسته با ماه .
در خلوت ساکت شبانگاه .
اشکی به رخ دوید , ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم , آه !
مشیری