عاشق ترین و تنها
در غوغای پنهان
با رؤیای شبانه
شعر زندگی را سروده ام.
دل نوشته هایم
اما
شادمانی بی سبب شدند.
در خواب و در رؤیا
بی تو و با تو
معنای عشق را از یاد نبرده ام.
رؤیای من عشق من بود
و رقص گلها حیرت انگیز
بایسته هایم
اما
در زیر باران سبز نمناک شدند.
عطر خا طرات تنهایی
با غروب عشق
تا همیشه
در زمزمه های آب نقش بسته اند
و من در درون فریاد میزنم
آوار زندگی را
تا پیش خیال چشم همه چیز سبزتر شود
تا بار دیگر عنصر مهربانی دلپذیرتر شود.