محبوبم دستان گرم و کوچکت را
در دست های
سرد و یخرده من بگذار
تا هوای بی روح اینجا را نسیان کنم.
روزها هم پلشت ی دارند
مرا با خود به باغ رؤیاها ببر
آنجا که امید به بودن وسعت می یابد
و نگاه در حضور تو شرمگین میگردد .
و حس گریستن مهربانیست.
آنجا که عروس رؤیاها
بال سپیدش را میگشاید
و در آسمان خاطره هایت پرواز میدهد
و من در تو تکرار میگردم.
*****