در دور د ست
یاس سپیدی است
ستاره بیدار
در دل شب های تار
که همچنان زیباست
و با من از عشق می گوید.
امواج را خواهم شکافت
تابه آقیانوس می ریزم
و در زلال تنش غرق می شوم.
با او روح انسان بودن را
از درون و برون
رنج انسان بودن را
با ترانه بیدار
در سرزمین آفتاب
از دریچه روز های بارانی
خواهم گفت.
آشیل مهتاب
در جزیره تنهایی
جلوه گاه صبح را
در آسمان همه جایی
به رخ میکشد .
سکوت نهیب میزند
و زیباترین گلها را
با فرجامی شیرین
همراه مسافر شهر آقیانوس میکند .
فرزان