و من در حال از تو نوشیدن
و از تو سیراب نشدن
و نامت را در حافظه عشق سپردن
و هرگز فراموش نکردن هستم
من در در همین حوالی پرسه میزنم
ای کاش من را از خود نرانی
و مرا همیشه از خود بدانی
و با من چکامه دوستت دارم را بخوانی
میدانی که چه هنگام دوستت دارم
آن هنگام که زمین را به آسمان
و لب را با گل برایت پیوند زنم
و تو را خوشحال ترین ببینم
در روز ها و شب هایی
که بی امان می گذارند
من تو را در خود احساس میکنم
به هر جا که میروم با من هستی
تو لحظه ای از من جدا نیستی محبوبم...