چکامه ها ...

چکامه ها ...

تنهاتر از همیشه درسکوتی خیال انگیز...حق انتشار چکامه ها محفوظ میباشد. دزدی ادبی جرم دارد!!همه حقوق محفوظ است کپی رایت © 2010 فرزان ارجمندی
چکامه ها ...

چکامه ها ...

تنهاتر از همیشه درسکوتی خیال انگیز...حق انتشار چکامه ها محفوظ میباشد. دزدی ادبی جرم دارد!!همه حقوق محفوظ است کپی رایت © 2010 فرزان ارجمندی

باور


من هیچ باور نمیکردم
 در اینسوی تند باد حوادث
غرق در اندیشه های خود
 با مردمانی
 که مسیح مصلوب را
در
دایره بی حاصل
در شکنجه گاه خود همچنان
  محفوظ نگاه
               داشته باشند٠
اینجا مسیحایی نیست
 در انزوای دور دست
 تا درد نهفته مرد را
 پنهان ز چشم دیگران
 هم آواز شود
تا اضطراب نهان مرد را
بیرنگ سازد
          من هیچ باور نمیکردم٠

سکوت و نگاه

سکوت و نگاه را با هم
یکی میکنم
فریادی میشود بی صدا
می شنوی
فریاد بی صدا را
فریادی که با تمام سکوتش
فقط یک چیز می گوید
دوستت دارم
دوستم داشته باش

زندگی

زندگی زیبائیست،
تنهائیست
زندگی عشق به پرواز عدم
 یک راز است،
آغاز است .
زندگی یک فریاد،
 تک درختی در باد،
 جنبش باله ماهی در آب ،
 ریزش باران است ٠
زندگی پر زدن شاپرک ی،
 پرسه بر نی لبک ی،
 بوسه داغ شبی وهم آلود،
 بر رخ یک روز است.
 زندگی  برکه تنهائی
 در دل دشت سکوت
 گذر رهگذری،
 خسته از فریاد است٠
زندگی  پنجره ای،
 قاب آویخته بر دیواری،
 وزن یک پُر درد است ٠
 لرزش سایه ای بر خاک است.
 زندگی عشق میان من وتو
زندگی بود و نبود من و تو
 زندگی وسوسه یک کام است٠٠٠
  

ف-الف

شاید شبی

 

شاید شبی
مانند دیوانه ای
 در خیابان های سرد شهر
 فریاد کنم بودن را
 و نابود کنم نبودن را
شاید شبی مانند پروانه ای
خسته از پای در آیم .
شاید شبی مانند شب پره ای
 تا مرز بی نهایت شب
 پرواز کنم .
شاید شبی
 دیوانه ای مانند من
 به شب بگوید شب بخیر
 شاید آن شب ،
 همین امشب باشد٠  

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar20.sub.ir 

ف-الف

کوچه تنهایی

در کوچه تنهایی
آواره بودم
         تو آمدی.
 بر بال نسیم
 چه زیبا و دلنشین آمدی
ترانه شدی
 غزل شدی
 صدا شدی
 هوا شدی
             و آمدی.
نوازش نگاه ما
 آمیزش آب با زمین
             تو آمدی .

****
آه،تو میروی
 و من
 باز پر نیاز
 به جاده خیال میزنم
تو محو میشوی
و باز من
به کوچ عشق
            گریه میکنم٠ 

 

ف-الفبهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar20.sub.ir

دلتنگی

 

اگر دلتنگی قلم بردار بنویس
برای آنکه زیبا می خواند
 برای آنکه زیبا پاسخ خواهد داد
برای آنکه نا نوشته های تو را می داند،
بغض های نشکسته ات
آرزوهای از دست رفته ات،
 گریه های شبانه ات
سکوت های نشکسته ات،
 سخن های نا گفته ات
چشمهایت را ببند،
 صدایش را شنیدی؟
نگاه مشتاقش را دیدی ؟
و تنها تنها برای او بنویس
او زیبا می خواند ...

بوی عشق

 

بوی عشق
 بوی یک عاشق غریب
 بوی دریا
  بوی عاشقان بی کشتی
  نشسته در غروب
  من نشسته در قایق 

 تنها و غریب
  روی موج مرده افکار خود
  میفرستم آه را
 بوی موج و تاک را
  میفرستم من شعری بسوی تو
 تا تو مانی و بماند
  بوی تو 

بوی عشق...

دوباره با تو

 

در پناه نگاه تو  تا عمق وجودم سفر خواهم کرد

و در خلوت تنهائیم اشتیاق حضورت را فریاد خواهم زد

و دوباره تو را طلب خواهم کرد همچون گذشته 

و دوباره با تو صحبت خواهم کرد همچون امروز

و دوباره با تو راهی خواهم شد همچون فردا 

اگر لحظه ایی دریابی مرا ...  

افق

 

حالم خوب نیست 

افق را همچنان مه تاریکی فرا گرفته است 

باید فکری به حال این دل آرام غمگین کنم

درنزهت باغ دلم آگاه به احوال خود شدم

انسانی همچون اقیانوس  

که میخواهد به اوج کمال دست یابد

  مسطوره ای که بدست داده میشود... 

ای کاش پرنده هر شب

با نوازش دستها یش

عطر بو ی خود را به انتظار مینشست

تا آغوش باز پرستو

دوباره بو ی عشق میگرفت

و رؤیای نرم 

بیابان خا طره را تا آخر خط پایان

تا بی انتها می برد.

و دفتر عشق

تا پگاه غرق گلبو سه  میشد. 

فرزان ارجمندی

نخواهی دید...

 

نخواهی دید...
دستهایم برایت شعر مینویســـند

 اما تو هرگز نخواهی خوانــــــــــــــــد

آتش عشـــــــــق 

در چشمانم غوطه میزنــــــــد

ولـــــی تو هرگز نخواهی دید            

 نه تو هرگز نخواهی دیــــــــــــد

و من با این همه اندوه 

از کنارت خواهم گذشت

 و باز تو درک نخواهی کـــــــــرد .

تو ای آهوی وحشی کجایی

 

تو ای آهوی وحشی کجایی      که در بند منی خواهی نخواهی
حدیث عشق تو زیباست جانا    به پیش من چرا امشب نیایی
لبانت بر لبانم بوسه میزد           دو چشمان سیاهت رقص ماهی
تن زیبایت ای خنیاگر مست       مرا طوفان عشق است در نگاهی
دو گیسوی کمندت اسب وحشی    شدی تو رام من با مهربانی
تو ای دلبر کجایی مردم از تو          بمان با من همیشه گر توانی

فرزان ارجمندی

بیا...

 

بیادر لحظه های بی قراری
به یاد غصه مجنون بخوانیم
بیا دل های عاشق را بگیریم
که شایددردی از قلبش بیابیم
اگر چه غصه دل دراز است
بیا با آرزو عادت نماییم
بیا با آسمان پیمان ببندیم
که تا او هست ما هم با وفا ییم
بیا...
بیا آیینه ی چشمان من باش
کویری تشنه ام باران من باش
صفایت میزبان سایه ام است 
خودت هم لحظه ای مهمان من باش
بیا... 

شقایق وحشی

محبوبم صدای باران  

در رهگذر عمر 

 آغاز عشق را  

       هوشیار میداد .  

شگفتا رؤیای دل انگیز من  

در زیر آوار بیهودگی 

 راز دل با پرنده خسته جان فاش نکرد . 

 شقایق ماندگار 

در پس کوچه های خاطرات  

 خلوت خوبی دارم. 

 همیشه تنهای من    

  ای عشق دوردست 

تو آوایی درغربت من     

قلب عاشق تو،

      در حال پرواز است  

و شاپرک ها ، رقص صدای تو  

 در  زمزمه چکامه

هنگامی  تو باشی

 ای کاش وفادار باشی 

در سایه های دلتنگی  

به اعتراف عاشقانه گل ها 

جادوی نگاهت  

در اوج تنهایی 

مرحمی باشد برای دل شکسته ای  .     

دفتر غم ها به یاد تو زنده است 

 به عشق تو می نویسد  

  داستان  زندگی را از یاد نبرده است. 

گمشده زیبا  

 کاش میدانستی 

فراموشت نمی کنم   

سبز می مانم  

و  زندگی بی تو زیبا نمی ماند. 

 دوستت دارم   

 شقایق وحشی

بیا با هم  

 راز جاودانه عشق را 

عاشقانه  پرواز دهیم. 

بیا با هم دفتر عشق را ورق بزنیم.    

 فصل زندگی را  

باید با باران عشق ورق زد .   

فرزان ارجمندی

تاریخ : چهارشنبه 25 شهریور ماه سال 1388

خلوت دل

 

آه،آنچه در من جاریست

از تو لبریز است

دریاست و به آقیانوس میریزد.

گل در غربت من

ای بهانه ی انتظار،

در شب های سکوت و سرد

در سایه روشن گل ها

فانوس عشق تو مید رخشد

تا در کنج تنهایی

و خلوت پر شور  مهربانی

تو را فریاد کنم.

ای عشق با احساس 

درغربت دلم هجرانی است 

 و تو...

صدای غمگین سکوت را 

 بی پرده میشکنی

تا تنها کس روی زمین باشیم.

ای عشق پیچان   

 آسوده در میان دستان هم

از جهان خواهیم گذشت

با تو 

تنها شبگرد عاشق 

 در کوچه ها ی دلتنگی عشق هستم  .   

 ---------------------------------------------------

عشق پیچان =نباتی است که بر درخت پیچد، گل آن سرخ باشد، و در محاوره آن را عشق پیچه نیز گویند. 

تاریخ : جمعه 10 مهر ماه سال 1388

تو میآیی

 

تو میآیی

 با هم

 به بارش باران

 به تپش قلب خاک

به رویش گل

 به دیدار خورشید میرویم.

تو از پس کوچه های تاریخ می آیی

 تو می آیی

 با هم به جشن ستارگان

به مخمل آبی آب  

به فصل رویش سبزه

 به دشت شقایق وحشی میرویم .

با هم به شبنم

 به نسیم در جنگل

 به ماه بر چینه دیوار

به کوچ پرستو های آواره، 

به سپیده صبح،  

به دیدار روزی دو باره خواهیم رفت .

تو از کوچ پس کوچه های تاریخ می آیی. 

فصل پنجم طبیعت

 

در چشم هایت رود جاریست
آهسته میخزد،
 در چشم هایم
 زیباترین رنگها را
در چشم های تو یافتم
  ای دیر یافته،
 چشم هایت ستاره
 چشم هایت چشمه
 چشم هایت دشنه ،
 در عمق نگاهم٠
در تجلی اعتماد
 عاشقانه
 به تو پیوستم،

تا نهایت بودن را
 در گام تو احساس کنم
چشم هایت
لرزش باران
در فصل پنجم طبیعت است. 

ف-الف 

تاریخ : شنبه 25 مهر ماه سال 1388

چه باشکوهی...

 

چه باشکوهی
که موج با تو، در دریا، گم نمی شود
و زمین فقط به هوای تو
                 بر مدار خورشید می گردد
از بس روشنی
             همیشه می بینمت
چه در اعماق شب راه بروم
چه بر کف دریا بنشینم.
وقتی از تو می گویم

آهو می شوم و
جنگل های مِه هم حتی
      از شنیدن گام هایم
                        می رقصند
و آنگاه که
        از تو می نویسم
دست هایم عاشق اند
***

کنار کبوتر نشسته ای و
از سپیدی می گذری.
و سایه ات
در میدان های عشق 

و جاده های آیینه می دود
و با آواز ترقه های بی خیال کودکان
پای می کوبد
از بس نامت را تکرار کرده ام
زبانم می سوزد
و نفسم به عطر آتش
آغشته است.
  *** 

نامت را به خانه ام
                      ببخش. 

 

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar20.sub.ir

واژه ای مانند نیلوفر و آب

 

افق را همچنان مه تاریکی فرا گرفته است
باید فکری به حال این دل آرام غمگین کنم
درنزهت باغ دلم آگاه به احوال خود شدم
انسانی همچون اقیانوس
که میخواهد به اوج کمال دست یابد
مسطوره ای که بدست داده میشود...
*****  

چیزی چنان دریا
واژه ای مانند نیلوفر و آب
در درون من موج میزند
کیستم من؟
به آسمان رفته ای
در دل شب های سرد
آتش به جان افتاده ای
از سوز گرمای روز های ملال آنگیز
که من را تا خلوتگه غربت و اندوه میبرد
گاهی جان دلم نیست
پای گریزم نیست
طاقت دل شب زده ام نیست
مهتاب شب های بلندم نیست.
حالم خوب نیست .
**********
ای کاش پرنده هر شب
با نوازش دستها یش
عطر بو ی خود را به انتظار مینشست
تا آغوش باز پرستو
دوباره بو ی عشق میگرفت
و رؤیای نرم
بیابان خا طره را تا آخر خط پایان
تا بی انتها می برد.
و دفتر عشق
تا پگاه غرق گلبو سه میشد.

**************
من زمزمه عاشقانه پرواز را میشناسم
جلوه های رهگذر جوانی را دیده ام
چشم انداز دلبستگی را لمس کرده ام
من با دلی آگاه دور ماندگی سو زناک
را به تصویر کشیده ام.
با این وجود، خیال میکنم
دل من ،همان نیست که باید باشد
رؤیای دلم مه آلود است
آسمان دلم ابریست
غوغای درون دلم بارانی است.
دل من ،توان شکست را
توان لمس خستگی را
آه،توان چشیدن ترس را
در چشمان عشق ندارد.

حالم خوب نیست ...

   

گاهی جان دلم نیست
پای گریزم نیست
طاقت دل شب زده ام نیست
مهتاب شب های بلندم نیست.  
 حالم خوب نیست .

چیزی چنان دریا
 واژه ای مانند نیلوفر  و  آب
در درون من موج میزند
کیستم من؟
به آسمان رفته ای
در دل شب های سرد
آتش به جان افتاده ای
از سوز گرمای روز های ملال آنگیز
که من را تا خلوتگه غربت و اندوه میبرد. 
 من زمزمه عاشقانه پرواز را میشناسم
 جلوه های رهگذر جوانی را دیده ام  

 چشم انداز دلبستگی عشق را لمس کرده ام
من با دلی آگاه دور ماندگی سو زناک 
را به تصویر کشیده ام.
با این وجود، خیال میکنم
دل من ،همان نیست که باید باشد
رؤیای دلم مه آلود است
آسمان دلم ابریست
غوغای درون دلم بارانی است.
دل من ،توان شکست را
توان لمس خستگی را
آه،توان چشیدن ترس را
در چشمان عشق ندارد... 

تاریخ : جمعه 21 اسفند ماه سال 1388

شیشه ای می شکند...

 

شیشه ای می شکند...
یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟
مادر می گوید...شاید این رفع بلاست.
یک نفر زمزمه کرد... 

باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد.  

شیشه ی پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست، 

 عابری خنده کنان می آمد...  

تکه ای از آن را  برمی داشت 

 مرهمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب دیدم...
هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید...
از خودم می پرسم   

آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟
دل من سخت شکست اما...
هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا؟!