چکامه ها ...

چکامه ها ...

تنهاتر از همیشه درسکوتی خیال انگیز...حق انتشار چکامه ها محفوظ میباشد. دزدی ادبی جرم دارد!!همه حقوق محفوظ است کپی رایت © 2010 فرزان ارجمندی
چکامه ها ...

چکامه ها ...

تنهاتر از همیشه درسکوتی خیال انگیز...حق انتشار چکامه ها محفوظ میباشد. دزدی ادبی جرم دارد!!همه حقوق محفوظ است کپی رایت © 2010 فرزان ارجمندی

سفید ! سیاه !

 

شعرگونه زیر که کاندیدای شعر برگزیده ی سال ۲۰۰۵ شده سروده ی یک بچه ی آفریقایی است و استدلال زیبا و شگفت انگیزی دارد: 
وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم،
وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم،
وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم...
و تو، آدم سفید، وقتی به دنیا میای، صورتی ای،
وقتی بزرگ میشی، سفیدی، وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی،
وقتی سردت میشه، آبی ای، وقتی می ترسی، زردی،
وقتی مریض میشوی، سبزی، و وقتی می میری، خاکستری ای...
و تو به من میگویی رنگین پوست؟؟

دیشب آن قدر باران آمد

ریخ : جمعه 11 شهریور ماه سال 1390

  

دیشب آن قدر باران آمد
که اکر بگویم یاد تو نبودم
باران با من قهر می‌کند 
آن قدر از پنجره بیرون را نگاه کردم
که اگر بگویم منتظر تو نبودم
پنجره با من قهر می‌کند
آن قدر دلتنگ خوابیدم
که اگر بگویم خواب تو را ندیدم
خوابت هم مرا ترک می‌گوید...

وقتی تو نیستی ...


وقتی تو نیستی 
نگاهم حوصله نمی کند
پایش را از چشمم بیرون بگذارد
--------------------------------

Farzaneh Gole Rose


زندگی باید کرد: گاه با یک گل سرخ،,, گاه با یک دل تنگ ,,, گاه باید روئیدن در پس این باران ,,, گاه باید خندید بر غمی بی پایان -------------------------------------

دل من نابیناست...

 

دل من نابیناست
تنها ...
با لمس دلت
عشق برایش
خواناست...

مردن و گم شدن...


مردن و گم شدن از ماست، نه از فاصله ها
دل ازین هاست که تنهاست، نه از فاصله ها
گر چه دیگر همه جا پر ز جدایی شده است
مشکل از طاقت دلهاست، نه از فاصله ها

تا با غم عشق...

 


تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم، در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد
------------------------

گریز گاه...

هر چند قلب من از ملالی 

 گنگ ومبهوت فرسوده میشود

اما در کنار تو آرام میگیرد

دوست دارم افکار پر تلاشم را

با احساس و غزل در تو عبور دهم

تا تو در میان شبنم و شقا یق رها شوی.

محبوبم به دنبال گریز گاهی  

برای تو و من هستم

که درآن شادی باشد

و ابدیتی

با تصویری از عشق

تا نقطه آغازین شود

و همه چیز با گیاه و گل شروع گردد. 

ای بستر پایدار، نیلوفر درتو گره خواهد خورد

و در اوج فضای چشم خیال

همنوای لحظات با تو میشود.

میخواهم نگاهی شرم نگاهت شود 

رنگین کمان آسمان چشم تو بخندد

درد عشقی شود که پایان ندارد.

میخواهم سکوت انتظار را 

 با پرواز پرنده پیوند زنم. 

ای کاش میتوانستم آبشار رابطه را 

در حقیقت رودخانه تماشاگر باشم

تا در طلوع یک صبح در آئینه عشق شنا کنم

و در دل گریزان آب پایدار بمانم.

ای با شکوهتر از گل یاس در دل آبی آسمان

در اندیشه ام رود جاریست

و در صدای دلنواز تو میریزد

ای پاکترین صدا

قلب من تا انتها ی شقایق

خواهد رفت.

فرزان ارجمندی 

گاهی جان دلم نیست...

 


گاهی جان دلم نیست
پای گریزم نیست
طاقت دل شب زده ام نیست
مهتاب شب های بلندم نیست. 
چیزی چنان دریا 
واژه ای مانند نیلوفر و آب 
در درون من موج میزند
کیستم من؟
به آسمان رفته ای 
در دل شب های سرد
آتش به جان افتاده ای
از سوز گرمای روز های ملال آنگیز
که من را تا خلوتگه غربت و اندوه میبرد. 
من زمزمه عاشقانه پرواز را میشناسم
جلوه های رهگذر جوانی را دیده ام
چشم انداز دلبستگی عشق را لمس کرده ام
من دلی آگاه دور ماندگی سو زناک 
را به تصویر کشیده ام.
با این وجود، خیال میکنم 
دل من ،همان نیست که باید باشد
رؤیای دلم مه آلود است
آسمان دلم ابریست
غوغای درون دلم بارانی است.
دل من ،توان شکست را
توان لمس خستگی را
آه،توان چشیدن ترس را
در چشمان عشق ندارد. 
گاهی جان دلم نیست
پای گریزم نیست
طاقت دل شب زده ام نیست
مهتاب شب های بلندم نیست
حالم خوب نیست...
فرزان

واژه ای مانند نیلوفر و آب ...

 Bildergebnis für ‫چیزی چنان دریا‬‎


چیزی چنان دریا 
واژه ای مانند نیلوفر و آب 
در درون من موج میزند
کیستم من؟
به آسمان رفته ای 
در دل شب های سرد
آتش به جان افتاده ای
از سوز گرمای روز های ملال آنگیز
که من را تا خلوتگه غربت و اندوه میبرد. 
من زمزمه عاشقانه پرواز را میشناسم
جلوه های رهگذر جوانی را دیده ام 
چشم انداز دلبستگی عشق را لمس کرده ام
من با دلی آگاه دور ماندگی سو زناک 
را به تصویر کشیده ام...
با این وجود، خیال میکنم 
دل من ،همان نیست که باید باشد
رؤیای دلم مه آلود است
آسمان دلم ابریست 
غوغای درون دلم بارانی است...
گاهی جان دلم نیست
پای گریزم نیست
طاقت دل شب زده ام نیست
مهتاب شب های بلندم نیست. 
حالم خوب نیست...
شگفتا رؤیای دل انگیز من 
در زیر آوار بیهودگی 
راز دل با پرنده خسته جان فاش نکرد ...


فرزان ارجمندی  

ای کاش پرنده هر شب...


ای کاش پرنده هر شب
با نوازش دستها یش
عطر بو ی خود را به انتظار مینشست
تا آغوش باز پرستو
دوباره بو ی عشق میگرفت...
دل من ،توان شکست را...
توان لمس خستگی را...
آه،توان چشیدن ترس را...
در چشمان عشق ندارد.
و رؤیای نرم
بیابان خا طره را تا آخر خط پایان
تا بی انتها می برد
و دفتر عشق
تا پگاه غرق گلبو سه میشد...

هنگامی که شبت زار میزند ...



هنگامی که شبت زار میزند
یک قطره اشک
از لب پلکت گریز می زند
دل من به نگاهت گره میخورد
و در درون خود زار میزند ...
23.10.2011

و من در حال از تو نوشیدن...

 


و من در حال از تو نوشیدن
و از تو سیراب نشدن
و نامت را در حافظه عشق سپردن
و هرگز فراموش نکردن
من در در همین حوالی پرسه میزنم
ای کاش من را از خود نرانی
و مرا همیشه از خود بدانی
و با من چکامه دوستت دارم را بخوانی
می‌دانی که چه هنگام دوستت دارم
آن هنگام که زمین را به آسمان
و لب را با گل 
برایت پیوند زنم
و تو را خوشحال ترین ببینم
در روز ها و شب هایی 
که بی امان می گذارند 
من اما همیشه 
تو را در خود احساس می‌کنم
به‌ هر جا که میروم با من هستی ‌
تو لحظه ای از من جدا نیستی‌ محبوبم...

آن شب ها ...

 

آن شب ها چه زود گذشتند
آن شب ها هنگامی که
آفتاب فرو مینشست
تا غروب عاشقان صبوری کند.
فرشته ی زیبا بیاید
تا همسفر لحظات عشق شود
کنار پنجره خاطرات بنشیند
هنگامی که دلش بوی دلتنگی بدهد
تا بر بال ثانیه ها پرواز کند
و در آغوش کام دل فرود آید
آن شب ها عشق بود،شراب بود
شمع بود پروانه بود من بودم
بوسه ماهتاب بر گونه او بود
و هیچ چیز افسانه نبود
آن شب ها چه زود گذشتند
آن شب ها چه زیبا بودند...

آن تصویر مردی بود

 

 


آن تصویر مردی بود 
که با رویاهای خود گم شده بود 
و کشتی خیال او
میل پهلو گرفتن 
به هیچ لنگر گاهی ندارد
مرد ی که آمد 
مردی که دید 
مردی که خسته شد
در هنگامه پوچ این ناکجا آباد 
مردی که بُعد حضور او زمینی نبود 
مردی که میگفت باید در آسمان باشی 
تا زمین را فتح کنی
و با سه مرگ جان میدهد ..

دوستت دارم

 


و من در حال از تو نوشیدن
و از تو سیراب نشدن
و نامت را در حافظه عشق سپردن
و هرگز فراموش نکردن هستم
من در در همین حوالی پرسه میزنم
ای کاش من را از خود نرانی
و مرا همیشه از خود بدانی
و با من چکامه دوستت دارم را بخوانی
می‌دانی که چه هنگام دوستت دارم
آن هنگام که زمین را به آسمان
و لب را با گل برایت پیوند زنم
و تو را خوشحال ترین ببینم
در روز ها و شب هایی 
که بی امان می گذارند 
من تو را در خود احساس می‌کنم
به‌ هر جا که میروم با من هستی ‌
تو لحظه ای از من جدا نیستی‌ محبوبم...

پاییز می بینمش

 


پاییز می بینمش ،

همان که گفتم ، پاییز میآید ...

حالا تو میایی ، من داغم !!

می سوزیم ، گرم میشویم 

با هم در چله ی زمستانی

پس از پاییز...

رفته بودم لب دریا

 


رفته بودم لب دریا 
ماهیان در آب میرقصیدند
یاد آن روز زیبا 
غم به دلم می افشاند 
خاطرات تو و من
خنده به لب آنجا بود 
لب خندان تو را بوسیدم
پلک مرطوب مرا باور کن

ای کاش پرنده هر شب...


ای کاش پرنده هر شب
با نوازش دستها یش
عطر بو ی خود را به انتظار مینشست
تا آغوش باز پرستو
دوباره بو ی عشق میگرفت
دل من ،توان شکست را
توان لمس خستگی را
آه،توان چشیدن ترس را
در چشمان عشق ندارد.

و رؤیای نرم
بیابان خا طره را تا آخر خط پایان
تا بی انتها می برد
و دفتر عشق
تا پگاه غرق گلبو سه میشد.
فرزان

پیر مرد با نگاهی

 

پیر مرد با نگاهی 

 که تأثر و اندوهش را  

 بیش از اندازه نمایان می ساخت 

 کنار سر در خانه اش 

 زیر نور آفتاب 

 و در هوای خنک پاییزی لم داد بود 

 و اصلاً دنیایی داشت 

 جدا از من، جدا از همه 

 ترتیب خاصی به ساعت های 

 روزانه اش داده بود 

 و پیش از ان که بخوابد

 تنها با خودش و همه چیزش 

 می نشست و به رادیوی کوچکی  

که داشت گوش میداد.

ادامه مطلب ...